آنچه در این مطلب خواهید خواند:

متن پادکست ویژه پایان سال 1400

سلام، خوش اومدید به یک اپیزود جدید از گفتگوهای من با مغزم. این اپیزود جنبه‌ی به اشتراک گذاری افکارو دستاوردهای من در سال 1400 رو داره. و اولین اپیزود ویژه شروع قرن پانزدهم هجری خورشیدی

بذارید توی این پادکست، از اول شروع کنیم. من مروا هستم و عموم دوستانم من رو با به اشتراک گذاری تجربیاتم از معرفی و مطالعه کتاب‌ها خصوصا کتاب های انتشارات مازیار میشناسند. کتاب خواندن و مطالعه، بخشی از سبک زندگی من هست، و این کار را به این دلیل انجام میدهم که روش زندگی را از کتاب ها می آموزم و به نظرم باید آگاهی رسانی انجام شود. مهمترین چیزی که از خواندن کتاب ها یاد گرفتم، فلسفه ای بود که نامش را گذاشتم «فلسفه به من چه!»

اما بریم ببینیم این فلسفه چیست و چرا بهتون پیشنهادش میدم، داستان از اینجا شروع شد که وقتی سنم کمتر بود، هنگام راه رفتن توی خیابون وقتی با موردهای غیر متعارف برخورد میکردم، مامانم همیشه میگفت سرتو بنداز پایین و زل نزن. از نگاه کردن به ماشین ها بگیرید تا ظاهرای غیرعادی (آخه میدونید، عموما بچه های کم سن دوست دارند به دیگران نگاه کنند). این موضوع تو ذهن من موند و وقتی بیشتر کتاب خوندم، این فلسفه رو سرلوحه زندگیم کردم. فلسفه به من چه، دو بُعد داره، بُعد اول اینه: قضاوت نکن.

و بُعد دوم، اگر موضوعی نیست که به تو ربطی داشته باشه، پس بگو به من چه و انرژیتو برای چیزای مهمتر بذار.

اما این فلسفه شروطی هم داره!

وقتی کتاب میخونید و با افکار دیگران یعنی نویسنده ها آشنا میشید، متوجه میشید که قلم هرفردی متفاوت است، هر ناشر و نویسنده و مترجم سبک خودش را دارد، و شما طی این آشنایی با کلمات و نحوه نگارش‌ها، ناخودآگاه یاد میگیرید با آدم های مختلف تعامل داشته باشید. و این تعامل براتون دستاوردهای ارزشمندی از جمله کسب تجربه داره.

از طرفی خواندن کتاب این توانایی رو میده که بدون اینکه حرف بزنید شنونده خوبی باشید و بیشتر فکر کنید. شنونده خوب بودن از سخنگوی خوب بودن، بهتر هست. پس این شد دلیل اولی که همیشه ازم میپرسند چرا انقدر کتاب میخونی. من از تعامل با انسان ها و افکارشون لذت میبرم. و جالبه بهتون بگم آدمی نیستم که افکار شخصیمو خیلی با کسی در میون بذارم، اما میشنوم و از دیگران درس میگیرم.

اما فلسفه به من چه چرا خوب است، در زندگی امروزی که پر از هیاهو و مشغله و افکار متفاوت است، من و شما باید یاد بگیریم موضوعاتی رو برای یادگیری و زندگی انتخاب کنیم که

  1. دوسشون داریم 2. برای تصمیم گیری و زندگیمون لازمن 3. از افراط و تفریط دوری کنیم
  2. چه موضوعاتی: امروزه مسائل زیادی میشنویم از جمله اینکه هنوز عده ای هستند که معتقدند زمین تخت است! و یا مطالب شبه علم و زرد روزی به حقیقت میپیوندند و جنبه راستین پیدا میکنند. خب! چیکار کنیم؟ به من چه! شما یک دوبار سه بار سعی میکنید فردی را آگاه کنید که مثلا موضوع گرد بودن زمین طبق این شواهد و مدارک و چشم مسلح، این گرد و تقریبا بیضی است، وقتی فرد باز تلاشش را میکند تا شما را قانع کند خلاف این است، شما یک به من چه میگویید و انرژیتونو برای کارهای دیگر ذخیره میکنید.
  3. بحث ذخیره کردن انرژی برای تصمیم گیری و تفکر بهتر، طبق نقل قولی مستقیم از کتاب جدید خانم لیزا فلدمن بارت، با نام هفت و نیم درس درباره مغز، (نقل قول کن) پس چرا زمان و انرژی را برای کاری بیهوده خرج کنیم؟

افراد دور و بر شما چه تأثيري بر بودجهبندي بدني شما و مدارسازي مجدد مغزتان در دوران بزرگسالي دارند؟ اگر يادتان باشد، گفتيم که مغز شما پس از تجربيات جديد، مدارهاي خود را تغيير ميدهد، که به اين فرايند، شکلپذيري ميگويند. بخشهايي ميکروسکوپي از نورونهاي شما هر روز از طريق فرايندهاي کوک و هرس بهصورت تدريجي تغيير ميکنند. بهعنوان مثال، دندريتهاي شاخهمانند انبوهتر ميشوند، و اتصالات عصبي آنها کارايي بالاتري پيدا ميکنند. اين بازآرايي نيازمند صرف انرژي از بودجهي بدني شما است، بنابراين، مغز پيشبينيکنندهي شما براي اين ولخرجي بايد دليل خوبي داشته باشد. و يک دليل خيلي خوب براي اين کار آن است که اين اتصالات عموماً براي ارتباط با افراد دور و بر شما مورد استفاده قرار ميگيرند. در همان حالي که شما با ديگران در تعامل هستيد، مغزتان کمکم کوک و هرس ميشود.

بعضي از مغزها نسبت به افراد دور و برشان توجه بيشتري دارند و برخي ديگر کمتر، ولي بالاخره هر کسي تاحدودي توجه دارد. نهايتاً، خانواده، دوستان، و همسايههاي شما و حتي افراد غريبه در ساختار و عملکرد مغز شما نقش دارند، و به مغز شما کمک ميکنند که بتواند بدنتان را اداره کند.

اين تنظيم مشترک اثراتي قابل اندازهگيري دارد. خيلي وقتها، تغييراتي در بدن شخص موجب تغييراتي در بدن شخص ديگر ميشود، صرف نظر از اينکه رابطهاي عاشقانه با هم داشته باشند، يا اينکه فقط دوست باشند، و يا حتي افرادي غريبه باشند که براي نخستين بار با هم ملاقات ميکنند. وقتي همراه کسي هستيد که به او اهميت ميدهيد، ممکن است تنفس شما و حتي ضربان قلب شما همگام شود، خواه مشغول گفتوگويي معمولي باشيد، و خواه بحث و جدلي پرحرارت. اين نوع ارتباط فيزيکي بين اطفال خردسال و مراقبان آنها، بين درمانگران و مراجعين آنها، و ميان افراد شرکتکننده در کلاسهاي يوگا يا خوانندگان گروه کُر اتفاق ميافتد. خيلي وقتها در رقص، انعکاسي از حرکات يکديگر را انجام ميدهيم بدون آنکه هيچکدام از ما حواسمان باشد، و هماهنگسازي حرکات را مغزهاي ما انجام ميدهند. يک نفر، اول حرکت ميکند و ديگري دوم، و بعضي وقتها جايمان عوض ميشود. برعکس، وقتي که از يکديگر خوشمان نميآيد يا به يکديگر اعتماد نداريم، مغزهايمان مانند همرقصهايي هستند که پاي يکديگر را لگد ميکنند.

همچنين، ما بودجهي بدني خود را براساس اعمالمان تنظيم ميکنيم. اگر صدايتان را بلند کنيد يا حتي ابرويتان را بالا ببريد، ممکن است بر آنچه در درون بدن فرد ديگري ميگذرد، مثلاً بر ضربان قلب يا مواد شيميايي درون گردش خون او، تأثير بگذارد. اگر يکي از عزيزان شما درد داشته باشد، ميتوانيد صرفاً با در دست گرفتن دست او، ميزان درد و رنجاش را کمتر کنيد.

اينکه ما اعضاي هومو ساپينس يک گونهي اجتماعي هستيم، مزاياي مختلفي براي ما دارد. يکي از مزيتهاي آن اين است که اگر با افراد ديگر، روابطي نزديک و حمايتي داشته باشيم، مدت طولانيتري زندگي ميکنيم. شايد بديهي به نظر برسد که روابط همراه با عشق و محبت براي ما خوب است، ولي مطالعات نشان ميدهد که منافع آن بسي فراتر از چيزي است که براساس عقل سليم انتظار ميرود. اگر شما و شريک زندگيتان احساس ميکنيد که رابطهتان صميمي و دلسوزانه است، به نيازهاي يکديگر پاسخ ميدهيد، و وقتي با هم هستيد، زندگي برايتان راحت و لذتبخش است، در آن صورت احتمال مريض شدن هر کدام از شما کمتر ميشود. اگر هم از قبل دچار بيماري شديدي، مانند سرطان يا بيماري قلبي، باشيد، احتمال بيشتري دارد که حالتان بهتر شود. اين مطالعات روي زوجهاي متأهل انجام شده است، ولي به نظر ميرسد که نتايج آن براي دوستان نزديک و حتي براي کساني که حيوانات خانگي دارند، نيز برقرار است.

مزيت ديگر اجتماعي بودن گونهي ما آن است که وقتي با همکاران و مديراني که به آنها اعتماد داريم، کار ميکنيم، عملکردمان بهتر ميشود. بعضي از کارفرمايان عمداً اين اعتماد را پرورش ميدهند و از فوايد آن نيز بهرهمند ميشوند. مثلاً بعضي از شرکتها به کارمندان خود غذاي رايگان ميدهند، نه فقط براي اينکه پاداشي خوشمزه به آنها داده باشند، بلکه براي آنکه کارکنان تشويق به ارتباط اجتماعي و تبادل نظر با يکديگر شوند. بعضي از سازمانها فضاهاي کاري آزاد نيز دارند که در آن کارکنان ميتوانند بدون آنکه پشت ميزشان نشسته باشند، با يکديگر همکاري کنند. وقتي که افراد در محيطي کار ميکنند که ميتوانند از يکديگر چيزي ياد بگيرند و به يکديگر اعتماد کنند، فشار کمتري روي بودجهي بدني آنها وارد ميشود و در مصرف منابع صرفهجويي ميشود که ميتوانند آن را در ايدههاي جديد سرمايهگذاري کنند.

بهطور کلي، اجتماعي بودن گونهي ما برايمان مفيد است، ولي معايبي نيز دارد. شايد اگر روابط نزديکي داشته باشيم، سالمتر و طولانيتر زندگي کنيم، ولي وقتي هم مدت طولاني تنها ميمانيم، مريض ميشويم و زودتر ميميريم – حتي چندين سال زودتر، براساس برخي دادهها. وقتي کس ديگري نيست که به تنظيم بودجهي بدني ما کمک کند، فشار اضافهاي به ما وارد ميشود. تا حالا شده کسي را که به شما نزديک است، بر اثر جدايي يا مرگ، از دست بدهيد و حس کنيد که پارهاي از وجودتان را از دست دادهايد؟ واقعاً هم همين طور است. يکي از منابعي را از دست دادهايد که به توازن سيستمهاي بدني شما کمک ميکرده است. مشهور است که آلفرد لرد تنيسون، شاعر انگليسي، نوشته است: «بهتر است کسي را دوست داشته و از دست داده باشيم تا اينکه اصلاً کسي را دوست نداشته باشيم.» به زبان علوم اعصاب، شايد جدايي چنان حسي را در شما ايجاد کند که انگار داريد ميميريد، ولي تنهايي مداوم ممکن است واقعاً مرگ را تسريع کند. اين يکي از دلايلي است که سلول انفرادي – يعني تنهايي اجباري – را نوعي اعدام با حرکت آهسته ميدانند.

يکي از معايب عجيب بودجهبندي اشتراکي بدن آن است که بر همدلي نيز تأثير دارد. وقتي که با افراد ديگر همدلي داريد، مغزتان فکر و احساس و عمل آنها را پيشبيني ميکند. هرچه اين افراد بيشتر براي شما آشنا باشند، مغزتان با کارايي بيشتري تقلاهاي دروني آنها را پيشبيني ميکند. کل اين فرايند بديهي و طبيعي به نظر ميرسد، انگار که داريد ذهن شخص ديگري را ميخوانيد. ولي هزينهاي هم دارد – وقتي که افراد چندان برايتان آشنا نيستند، ممکن است همدلي کردن با آنها تاحدودي سختتر باشد. شايد لازم باشد که دربارهي آن شخص چيزهاي بيشتري بدانيد، که اين تلاش اضافه به معناي برداشت از بودجهي بدني شما است که شايد احساس ناخوشايندي در بر داشته باشد. شايد به اين دليل باشد که بعضي وقتها افراد با کساني که متفاوت به نظر ميرسند يا باورهاي متفاوتي دارند، همدلي نميکنند، و تلاش براي اين کار موجب نوعي حس ناراحتي ميشود. براي مغز، کار کردن با چيزهايي که پيشبيني آنها سخت است، از نظر متابوليک هزينهي بالايي دارد. جاي تعجب نيست که افراد براي خودشان بهاصطلاح اتاق پژواک درست ميکنند، يعني سعي ميکنند خبرها و نظراتي را ببينند و بشنوند که با باورهاي قبلي خودشان سازگار باشد – اين کار باعث کاهش هزينهي متابوليک و ناخوشايند بودن يادگيري چيزهاي جديد ميشود. متأسفانه، اين کار شانس يادگيري چيزهايي که ميتواند موجب تغيير نظر شخص شود را نيز کاهش ميدهد.

قدرت کلمات در زيستشناسي ما ميتواند در فراسوي فواصل طولاني تأثيرگذار باشد. من همين الآن ميتوانم کلمات دوستت دارم را از آمريکا براي دوست نزديکم در بلژيک پيامک کنم، و با آنکه او نميتواند صداي مرا بشنود يا چهرهام را ببيند، ولي با اين کلمات خواهم توانست ضربان قلب، نرخ تنفس، و متابوليسم او را تغيير دهم. يا اينکه ممکن است کسي جملهاي مبهم مانند درِ خانهي شما قفل است؟ را براي شما پيامک کند، و احتمالاً اين پيام تأثيري ناخوشايند بر دستگاه عصبيتان خواهد داشت.

دستگاه عصبي شما ممکن است نه فقط از فراسوي فواصل مکاني، که حتي از فراسوي قرنها فاصله، آشفته شود. زماني که از متون باستاني، مانند انجيل يا قرآن، آرامش روحي ميگيريد، در حقيقت، افرادي که سالها است از اين دنيا رفتهاند، به بودجهبندي بدني شما کمک ميکنند. کتابها، ويدئوها، و پادکستها ميتوانند موجب دلخوشي يا ناراحتي شما شوند. اين اثرات ممکن است مدت زيادي طول نکشد، ولي پژوهش نشان ميدهد که ما همگي ميتوانيم دستگاه عصبي يکديگر را صرفاً با چند کلمه سريعاً بهصورت کاملاً فيزيکي تغيير دهيم، در حدي که شايد برايتان قابل باور نباشد.

اين اثرات تا کجا ميتواند پيش برود؟ مثلاً آيا ممکن است کلمات براي تندرستي شما زيان داشته باشد؟ در مقادير کم، تأثير چنداني ندارد. وقتي که کسي حرفي ميزند که شما خوشتان نميآيد يا دشنام ميدهد و يا حتي امنيت فيزيکي شما را تهديد ميکند، شايد در آن لحظه به علت هزينهاي که براي بودجهي بدني شما دارد، احساس بدي داشته باشيد، ولي هيچگونه آسيب فيزيکي به مغز يا بدن شما وارد نميشود. شايد ضربان قلبتان بالا برود، فشار خونتان تغيير کند، عرق بر بدنتان بنشيند، و الي آخر، ولي بعد بدنتان به حالت طبيعي برميگردد و شايد حتي مغزتان نسبت به قبل، کمي هم قويتر بشود. تکاملْ دستگاه عصبي خوبي به شما داده که ميتوانيد اينگونه تغييرات متابوليکي موقتي را تحمل کنيد و حتي از آن سود ببريد. استرسِ گهگاهي ميتواند برايتان مانند ورزش باشد. برداشتهاي مختصر از بودجهي بدني و واريز بعدي آن سبب ميشود که شما قويتر و بهتر شويد.

ولي اگر مکرر در مکرر با استرس روبهرو شويد و فرصت بهبود نداشته باشيد، اثرات آن ممکن است بسيار شديدتر باشد. اگر مدام غرق در درياي خروشاني از استرس باشيد، و بودجهي بدني شما با کسري روزافزوني مواجه باشد، استرس مزمن ناميده ميشود، و اثرات آن بسي فراتر از احساس ناخوشايندي است که در آن لحظه داريد. با گذشت زمان، هر چيزي که موجب استرس مزمن شود، ممکن است بهتدريج به مغز شما آسيب زده و موجب بيماري در بدنتان شود. اينها شامل سوءرفتار فيزيکي، پرخاشگري گفتاري، [3] عدم پذيرش اجتماعي، بيتوجهي شديد، و انواع روشهاي ديگري است که ما بهعنوان جانوراني اجتماعي براي آزار رساندن به يکديگر از آن استفاده ميکنيم.

نکتهي مهمي که بايد در نظر داشت، اين است که به نظر ميرسد مغز انسان تفاوتي بين منابع مختلف استرس مزمن قائل نميشود. اگر بودجهي بدني شما از قبل بر اثر شرايط زندگي ته کشيده باشد – مثلاً بيماري جسمي، مشکلات مالي، تغييرات هورموني، و يا اصلاً نداشتن خواب و ورزش کافي – مغز شما نسبت به تمام انواع استرس آسيبپذيرتر ميشود. از آن جمله است کلامي که هدف آن تهديد، زورگويي، يا آزاررساني به شما يا عزيزان شما باشد. وقتي مدام از بودجهي بدني شما برداشت شود، عوامل استرسزاي لحظهاي روي هم انباشته ميشود، حتي مواردي که در حالت عادي خيلي زود اثر آن از بين ميرود. مِثلِ بالا و پايين پريدن بچهها روي تخت است. شايد تخت تحمل پريدن ده تا بچه را داشته باشد، ولي بچهي يازدهم که اضافه شد، زهوار آن درميرود.

به بيان ساده، دورهي طولاني استرس مزمن ميتواند براي مغز انسان زيانبار باشد. [4] مطالعات علمي در اين مورد کاملاً روشن است. مثلاً مطالعات نشان ميدهد که وقتي که بهطور مداوم مورد دشنام و تهديد قرار ميگيريد، احتمال اينکه مريض شويد، بيشتر است. هنوز تمام سازوکارهاي زيربنايي آن را نفهميدهايم، ولي ميدانيم که اتفاق ميافتد.

 

  1. ازشون لذت ببریم! عموم افراد وقتی بهشون میگیم فلان کار خوبه فلان کار بده، سریع فاز فلسفی میگیرن و یا از اینور بوم می افتند یا از اونور بوم. یعنی حد وسط نداریم، مثلا میگیم مثبت اندیش باشید، طرف جوری مثبت میشه که واقعیت ها رو نمیبینه، در حالی که مثبت اندیشی یعنی دیدن واقعیت ها و تلاش برای بهبود روال و قوی کردن خودمون. در صورتی که توی کلاس های موفقیت عموما شما رو میبرن روی ابرها و واقعیت ها رو کاملا مخفی میکنند. لذا رعایت تعادل توی هرچیزی مهم است، پس اگر دیدید دارید از حد تعادل اونورتر میرید یه به من چه به خودتون بگید و تعادل رو رعایت کنید.

این اصول اساسی فلسفه به من چه بود، اما شرایط خاصی رو باید مدنظر بگیریم. عموما وقتی میگوییم توی موضوعی که به تو مربوط نیست دخالت نکن، بحث مسئولیت اجتماعی نادیده گرفته میشه. مسئولیت اجتماعی چیه؟ یعنی شما اگر دیدی فردی داره آزار میبینه و یا روی زمین افتاده و به کمک نیاز داره، نگی به من چه و رد شی! مسئولیت اجتماعی یعنی شما کمک کنی و خودت رو در مقابل جامعه ای که داره بهش آسیب میرسه مسئول بدونی. پس لطفا اینجا هم افراط و تفریط را در نظر بگیرید و بدونید این فلسفه رو کجا دارید استفاده میکنید. اگر علاقه مند به مبحث مسئولیت اجتماعی هستید، پیشنهاد میکنم لایو من با دکتر واعظی در صفحه انتشارات مازیار را ببینید.

بخش دوم این پادکست رو به تجربیاتی که در طول سال 1400 کسب کردم اختصاص دادم:

لذت بردن از حقیقت زندگی، حقیقت زندگی چیست؟ موفقیت یعنی چی؟

  • اینها سوالاتی هستند که عموما از هرکسی میپرسیم یا به دنبال آن در هر کتاب و سایتی جستجو میکنیم. اما رازی در کار نیست، لازم نیست دنبال افراد موفق بگردید، چرا که آنها دنباله‌رو هیچکس نبودند. فرایند اجتماعی بودن از طرفی باعث شده تا ما انسان ها موجوداتی مقلد بار بیاییم و سعی نکنیم تا مفهوم را خودمان پیدا کنیم، این جنبه را در نظر نگیرید که مقلد بودن در جاهایی به نفع گونه ما بوده. در جاهایی نیز به ضرر ما. اگر فرد موفقی پولدار است، ما نتیجه میگیریم پس اگر پولدار باشی موفقی، یا اگر موفق باشی باید پولدار باشی، این جملات را هم ارزی میکنیم و خودمان نتیجه میگیریم. اما حقیقت ماجرا این است که تعریف موفقیت برای هر فردی باید متفاوت باشد. وقتی حرف از موفقیت و مثبت اندیشی میزنیم، یا مثلا اهداف زندگیمان، همه یک سری کلیشه ها را در نظر میگیریم. پولدار بشم، شغل خوبی داشته باشم، عشق جاودانه و …. اما بهتون میگم که اینا هیچ کدوم هدف نیست و همه مقصد هستند، فرایند طی کردن و نحوه نگریستن است که به من و شما یاد میدهد به اون مقصد برسیم. پس ارزش گذاری کنید. 

ارزش گذاری یعنی چی؟ 1. عالم بی عمل نباشیم 2. تمرکز کنیم 3. صبور باشیم و آهسته پیش بریم.

  • بیاین این جملات کلیشه ای رو ساده تر توضیح بدیم. عالم بی عمل نبودن یعنی من نوعی، وقتی این حرفا رو میزنم خودم قدم به قدم رفته باشم، و بهتون این اطمینان رو میدم که همه این روش ها و حرف ها رو عینا تجربه کردم و موفقیت رو از دید خودم کسب کردم. تمرکز کردن: مشکل دارم توی این موضوع تا حدود هفته پیش، چطور؟ من آدمی هستم که افتخار میکردم به صورت همزمان میتوانم چندین جا فکر کنم و کار کنم. اما بهتون بگم جز ضرر چیزی نبوده، درسته خطا نداشتم اما باعث شده انرژی زیادی ازم گرفته شه و در بعضی مواقع نتوانستم آنچنان که شایسته است تمرکز کنم. و این انرژی زیادی که مصرف کردم برای بدنم ضرر داشته. پس فریب دستاوردهای قرن بیست و یکمی و عصر صنعتی رو نخورید، این موضوع رو برای اولین بار توی کتاب موج سوم شنیدم و پس از اون، کتاب ایکی گایی. و دارم به تجربه شخصی بهتون میگم وقتی تمرکز میکنید و عوامل حواس پرتی مثل گوشی و اینترنت رو قطع میکنید چقدر درصد بازدهی بالا میره.

گاهی مطالب زرد بد نیست، مروا تو داری اینو میگی؟ آره من میگم. چرا؟ توی سال گذشته مواردی بود که باعث بی انگیزگی من شد و تا حدی ناامید شدم. حوصله هیچی نداشتم و عین یک ماشین روزمره را انجام میدادم. تا اینکه یک شب گفتم شاید خوندن بعضی از این مطالب زرد بد نباشه، خصوصا روانشناسی زرد، البته از اونجایی که من حساسیت به مطالب زرد دارم، نتونستم بخونم و در نهایت به روانشناسی انگیزشی رسیدم. مطالبی که توش نوروساینس و تجربه قاطی داره و شاید نشه توی ازمایشگاه ها تستشون کرد اما تجربه ثابت کرده میتونه باعث انگیزه و حال خوب بشه. پس گاهی مطالب متفرقه و زرد بد نیست.

چارچوب زندگی را بشناسیم و واقع بین باشیم: زندگی پر از تلخی و شیرینی است، اینکه فکر کنید آدم های موفق و خوشحال بدی و سختی ندارند، دروغ محض است. دارم بهتون میگم دروغ مطلق! همه را پشت دوربین های باکیفیت پر از فیلتر نبینید، زندگی موفق است که چالش داشته باشد، پستی و بلندی داشته باشد و در راستای این چالش ها افرادش قویتر شوند و برای بالندگیشون تلاش کنند. آدم ها از دست میدهند، به دست می آورند و در این جاده، پرورش پیدا میکنند. اگر خوبی و بدی نبود زندگی خیلی خسته کننده میشد. پس از سختی ها ناراحت نشوید، اگر میشوید بدانید این یک فرآیند عادی است و شما به عنوان یک انسان باید احساسات داشته باشید، ناراحت شوید و دوباره با امید شروع کنید. این زندگی واقعی هست.

و اما برنامه ام واسه سال جدید، دقیقا موازی با حرف هایی است که زده ام، هر آنچه که سال پیش یاد گرفتم را میخواهم بیشتر به کار ببندم، و یک سری اصول را قویتر به آن اضافه کنم. مثل چارچوب و برنامه ریزی برای هر چیزی. من عموما آنقدر غرق کار میشوم که یادم میرود استراحت بخشی از پروسه زندگی است. لذا اگر دختر هستید یا پسر، برای شخصیترین قسمت های زندگیتون برنامه ریزی کنید، حتی قسمتی رو به هیچ کاری انجام ندادن اختصاص بدید، از زمان برای آراستگی و آرایش بگیرید تا رسیدگی به امور شخصی و کاری. و یکی از مهمترین برنامه ریزی هاتون رو بذارید استفاده کمتر از گوشی و لذت بردن از سپری کردن زمان با دوستان، آشنایان و یا حتی تنهایی و فقط استراحت کردن… بذارید مغزتون نفس بکشه. یکم متفاوت باشه و شروع کنه به ساخت چارچوب بندی های جدید. در مورد چارچوب بندی مغز اگر دوست داشتید بیشتر بخونید، کتاب هزار مغز رو شدیدا پیشنهاد میدم.

یک سوالی هم که خیلی ازم میپرسند، نحوه برنامه ریزی است: حقیقتشو بخواین من هیچ روش خاصی برای برنامه ریزی ندارم، یک پلنر دارم که هر آنچه که باید انجام دهم را مینویسم، همان لحظه که یادم می افته یادداشت میکنم. و طی هفته بهش رسیدگی میکنم. بعضی ها میگن بولت ژورنال، و یا مدل های مختلف، اینم بهتون میگم که باز مدل برنامه ریزی خودتونو پیدا کنید. تقلید خوبه اما گاهی باید یک سری اصول به صورت فردی کسب بشه.

و بخش آخر پادکست رو به کتابخوانی اختصاص دادم:

چه کتابهایی پیشنهاد میدم، هر کتابی که حالتونو خوب میکنه و باعث رشد و آرامشتون میشه. یعنی چی؟ یعنی یکی رمان میخونه، یکی علمی میخونه، یکی داستان، یکی تاریخ و… مهم نیست چی میخونید، مهم اینه که هدف همه اینها تعالی فردی، گسترش انسانیت که دین همه آدم هاست، و آرامش که هدف زندگی همه است…

زیاد پیگیر حرف این و اون نباشید، برای خودتون زندگی کنید، به دیگران و دیگر جانداران آسیب نرسونید و انسان باشید، فلسفه به من چه رو حتما سرلوحه زندگیتون قرار بدید، ورزش کنید، اینو یادم رفت بگم که یکی از عاداتی که دارم ورزش مداوم هست. قرار نیست خودتونو روزی دو ساعت بکشید، در حد نرمش های کم و یا دو تا سه روز در هفته هر ورزشی میتونه کلی به سلامت روح و جسمتون کمک کنه، متعادل غذا بخورید و رژیم سلامتی داشته باشید. و در نهایت خوب نفس بکشید و برای مسئولیت های اجتماعیتون از جمله کمک به دیگران، حفاظت از محیط زیست، اخلاق نیکو و موارد دیگه… ارزش قائل باشید.

و سخن آخر این است، عادی و نرمال باشید در دورانی که آدم ها عادی بودن یادشان رفته است…

امیدوارم سال و قرن جدید رو با کلی ایده‌های خوب و هر آنچه که برای شما مناسب است شروع کنید و تا انتها با بهترین ها به پایان ببرید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *